تو رو از آبنبات ساختن

بدون عنوان

سلام هلیا ما یه غلطی کردیم ... تو رو چن روزی بردیم خونه ننه بزرگت ... بعدا فهمیدیم اشتباه بزرگی بوده و چنان نقره داغم کردند که درس گرفتم و دیگه این کار رو تکرار نخواهم کرد مگر اینکه مجبور بشم .. کلا سه روز مهد تعطیل بود .. با پس و پیشش ٰ پنچ شش روزی اونجا بودیم ... تازه از ساعت سه بعدازظهر خودم نگهداری می کردم ازت .. صبحانه و ناهار شامتو خودم می پختم ... ولی قربونش برم ننه بزرگت الان دو هفته ای هست که اومده خونه ما و مثل اینکه بی خیال هم نمی شه ... جنازه کرده منو .. حالمو به هم زده از بس ناله می کنه .. خدا خانواده اش رو براش حفظ کنه .. راستشو بخوای من اصلا و ابدا حاضر نیستم با همچین آدمی زندگی کنم .. هر چند داریم زندگی می کنیم .. هرچ...
31 خرداد 1390

بدون عنوان

ای مامان قربونت بره .. ای جیگر من ... ای عسل من .. ای عشق من .. امروز یه هنر جدید  یاد گرفتی .. خیلی با تمرکز و دقت انجامش می دی .. و اگه کسی مانع ات بشه دعواش می کنی .. واقعا قیافه ات دیدنیه از بس که جدی می شی موقع انجامش .. منظورم دست کردن تو بینیه   چن روزی مهد تعطیل بود و رفتی خونه مامان بابایی .. عاشقتم .. تقریبا داری زبون باز می کنی
22 خرداد 1390

بدون عنوان

آرزو می کنم عاشقی معقول باشی .. که خوشبختی در گرو عقل است که اگر خدا می خواست .. آدمهایی صرفا با عقل .. و آدمهایی صرفا باقلب می آفرید .. داشتن این هر دو .. یعنی الزام به بکارگیری هر دو .. که از هم منفک نیستند ..
13 خرداد 1390

بدون عنوان

به به .. سلام گل دختر ... هلیا بذار باهات رو راست باشم .. هیچ حرف خاصی ندارم که بزنم .. البته تو خیلی جدی نگیر .. من از بچه گی همینطور بودم ..اولش چیزی نداشتم که بگم.. بعدیهو یه رمان می نوشتم ... فقط کافی بود قلم دست بگیرم .. گاهی پیش خودم می گم کاش مامانم کمی به این علاقه و شاید استعداد من بیشتر اهمیت می داد خیلی دلم می خواد تقصیر " هیچی نشدنم " رو بندازم گردن مادربزرگت ..اما راستش خودم مقصرم .. خوش آن چاهی که آب از خود درآید .. مامان ما همینقدر که تونست ما رو زنده تحویل جامعه بده .. باید ازش تشکر کنیم .. بگذریم .. بردمت دکتر .. برای کنترل وزنت .. تو یه یه ماه دویست گرم اضافه کردی .. دکتر گفت اگرچه پایین تر از منجنی ات هستی ...
11 خرداد 1390

بدون عنوان

سلام عشقم اوضاع خوب پیش میره .. این یعنی تو مریض نیستی .. ولی من کمی بیماری رو پشت سر گذاشتم .. امروز فشارم روی 7 بود .. دکتر سرم نوشت .. اومدم مهد بهت شیر دادم و بعد رفتم سرم زدم .. و حالا حسابی خوبم منهای کمی خستگی و خواب آلودگی امروز داشتم فکر می کردم اگه یه روز رفتی سرم بزنی .. خیلی دلم ضعف نره ..همه آدمها به مداوا احتیاج دارن ..اگه با یه سرم خوب می شی ..چرا که نه ؟؟؟   بابا خیلی استرس زمین رو داره .. داره نزدیک سی میلیون پولش می پره .. خیلی حالش بده .. ولی خودشو کنترل می کنه .. تو باید بدونی هر مردی اینطوری نیست .. بابات هم قبلا ها اینقدر در کنترل خودش موفق نبود .. ولی حالا هست... حالا هر روز کاملتر می شه .. یه دلیل ب...
7 خرداد 1390

بدون عنوان

آخ ... واااااااااااااااااای... اوخ ... هلیا داشتم م ی مردم از درد   گلاب به روتون آب روغن قاطی کرده بودم از نوع بدجور ساعت 2 رفتم از مهدگرفتمت ..به بابا هم گفتم من نمی تونم هلیا رو ب برم.. بیا ما رو برسون خونه آخه بغل که می کردمت سنگینی ات روی شکمم بود باغث می شد اوضاع خراب بشه بابا هم مثل فشنگ اومد .. تو خونه بیحال افتاده بودم و گاهی خوابم می برد تو دقیقا بالاسرم بازی می کردی و هیچ جا نرفتی و وسط بازیت هی تپ تپ بوسم می کردی فکر کنم 50 یا 60 تا بوسم کردی یه دفعه دهنتو باز کردی و گذاشتی رو چشمم اومدی  که بوسم کنی .. یه دفعه سرفه ات گرفت .. تو دهنت تون هم بود .. کلی خندیدم .. همه رو تف کردی رو من .. ای که قربو...
1 خرداد 1390
1